bidandoon

Tuesday, May 28, 2002

امروز من بيدندون شاد خندون رفتم كه سري بكشم تو وب لاگ بچه ها جون ! خيلي ها وبلاگاشون رو تعطيل كرده بودند خيلي ها هم شروع كرده بودند به چرت و پرت نويسي مثلا يك نمونه اينطوري : امروز من بيدندون وقتي از دبيرستان دختروونمون ريسدم خونمون كلي گريه كردم براي خداي خورشيد يعني آمون بعد رفتم جلو آينه هامون و گفتم آخه ما آدما چقدر بايد بد باشيم من ما هردوتامون
البته اين يه نمونه كوچيكش بود به طوري كه به كسي بر نخوره . از اين محتوا كه بگذريم داشتم فكر ميكردم كه يه آبي و يه رنگي و لا آبي بدم به اين وبلاگون كه از اونجا كه كوزه گر از كوزه شيكسته آب ميخوره مام هسش نبود كه حالي بديم به اين وبلاگمون !
حالا به بيدندوني بي دندون اگه من عوض كنم از پايه آدرس وبلاگمون هستين كه بخونيدش مثل چند تا آدم مهربون ؟؟ هستين كه با هم كمك كنيم راه بندازيم يه وبلاگ بي دندووني به قشنگي صورت چند تا آدم بيدندون ؟ كه هستين هميشه شاد و خندون غم نيست اصلا تو دلاشون ؟ نا مه بديد به اين آدرس يعني › ‘’ٍ > rover_but_lover@yahoo.com

Friday, May 24, 2002

ستاره اي بود در افق مردمك جشمم كه هرگز غروب نميكرد ، نورش كمن زياد مي شد اما هميشه آخر راهم بود . و آنگاه كه به او ميرسيدم ديگر تا ابد ستاره اي داشتم زيبا كه نگين كل آسمان بود و ميدرخشيد .
يكبار كه چون خورشيد درخشيدنش گرفته بود ، ابري مهبربان با چشمهايي اشكبار و در خونين شب برفي مرااز افق زيبايي كه براي خود ساخته بودم جدا كرد . اگر ميجنگيدم ،نهايت دست و پا زدن در مه بود ! نشستم خيره تا بلكه بادي نسيمي ابرها را ببرد و افق را ببينم باز . اما ستاره ها تاريكتر از آن بودند كه دلم به ستاره كوچك درخشانم محكم باشد .
از وقتي ستاره ام را گم كرده ام ميچرخم و ميخندم و ميرقصم و به غايت گريه ميكنم ، ليك چه سود افقم ديگر ستارهء زيبايي ندارد كه نيكن آسمانم باشد . ديگر راهم را هم مقصدي نيست جز هيچ ! آري هيچ هيچ هيچ

Wednesday, May 15, 2002

بازگشت يك بي دندون
امروز من بي دندون برگشتم كه سلامي داشته باشم به به چه هاي وبلاگ نويس جون و همينطور دوستاي وب لاگ خون !راسي گفتم خون !كسي ميدونه خوني يعني چي ؟مثلا براي مثال يك مثال ميزنم ! دستمال خوني دستاي خوني ؟!؟! خوبه ولي نه من منظورم اين نبود منظورم يه چيزي مثل برادر خوني بود !
چندو روز پيش بود كه من بيدندن نشسته بودم گوشه ايوون و با خودم فكر ميكردم چه خوبه كه آدم يه دوست داشته باشه نزديك تر از جون ! كه بتونه روش حساب كنه ! منظورم اين نيست كه اون مثل ميز باشه و يه آدم بي دندون مثل من حساب كتاباي پولاي باباشو روي اون بكنه بدشم خط بزنه و بگه اي خدا جون كاشكي اينا واقعي بود منظورم اين بود كه آدم بگه كه اگه من دندون ندارم دوستم كه داره ! من اين شكولات دلخواهم رو ميدم بهش منظورم اين بود كه از ته قلب مطمئن باشم وقتي برام مشكلي پيش مياد تنها نيستم ! و اگه براش مشكلي پيش اومد تنهاش نميذارم . يه كم سرم رو خاروندم و با لبخند بيدندونيم بلند شدم كه برم خونه اين دوست عزيزم . تو راه همينطوري كه زبونم رو از لاي دندونام اورده بودم بيرون به اين فكر ميكردم كه دوست خوب با برادر خوني (منظورم خونين و مالين نيست ) فرق ميكنه .
به در خونه دوستم كه رسيدم قبل از دق الباب در گشوده شد دوستم رو ديدم كه گفت بيدندون جون خوب شد كه اومدي لباس تنته بپر يه سطل ماست از سر كوچه بگير من الان دارم برنامه ديباگ ميكنم (‌هنظور حشره زدايي نيست تغريبا يعني اشكالاي برنامه اي رو كه تازه گرفته شده زدودن ) خانومم گير دهده ميگه من ماست ميخوام كه باهاش ماسك بذارم رو صورتم خوشگل تر از اين كه هستم بشم ! همونجا دندونام ريخت !
بازم ميام بيدندون ولي خندون !