bidandoon

Tuesday, July 30, 2002

چقدر خوبه که شبا بارون مياد !! چقدر خوبه اگه وقتايي که بارون مياد بيادار باشيم نگاهش بکنيم و فکر کنيم . ببينيم توي دلمون چقدر بارون تلنبارشده که غرورمون نميذاره بباره !
چقدر سخته جدايي و چقدر بده آدم مجبور باشه از کسي که خيلي دوسش داره براي هميشه جدا بشه . چقدر بارون ميخواد بباره تا دلمو سبز کنه ؟ چرا دنيا اينطوريه ؟ ميدونم که اوليش نيست آخريشم نخواهد بود ولي تلخيش هميشه توي دهنم ميمونه !! حتما بازم به يادش مي افتم و امشب باروني که بايد ازش جدا بشم ! ديگه چه فرقي ميکنه ....
صداي رعد مياد ... من دارم وب طراحي ميکنم ساعت 2 نصفه شبه و همين الان به من گفت که داره ميره ! براي هميشه .... بارون رگبار ميباره .. نسيم خونکي که از ÷نجره به صورتم ميخوره ، بوي بارون و چشمهايي که از ياد بردند چطور ميشه سکوت کرد و با اين بارون همنوا شد ... ساعت 2 نصفه شبه ، ديگه وب طراحي نميکنم ولي هنوز دارم وبلاگ مينويسم ..بارون تند تر شده و من تنهام مثل هميشه و براي هميشه . شايد بخونيش شايدم نه اما بدون آنقدر دوسش داشتم که نتوني باور کني !