bidandoon

Friday, November 15, 2002

من ميدوم ، شب به نميه نزديک ميشود ، هوا سردست ، پارک خالي ... سپوري جارو ميکشد ، من ميدوم او ميکشد ، من ميروم او ميماند و برگهايي که بر زمينند ، با خودم فکر ميکنم از فصل پاييز متنفر است ، هرچه زحمت ميکشد ، ساعتي ديگر برباد است .....
من ميدوم خيابنگرد از آن ته مي آيد ; کيسه اي به اندازه جسه اش بر دوشش ، ميگويند آن خانه اش است ! او خانه به دوش است ... خانه اش زباله است خانه اش چرک است سقف خانه اش آسمان و زمينش به وسعت تمام جهان ! او يک مرد است ؟ گدايي نميکند دزدي نميکند ، اما در تمام زندگي فرار کرده از حانواده اش ، از دنيايي که تهديش ميکرده از دست پليس ... او تمام عمر را با سختي کشيدن طي کرده است : با سرماي زمستان ، با حقارتي که احساس کرده وقتي چشمها به او نگاه ميکردند و قتي کودکي او را با انگشت نشان داده ، با نداشتن خانواده ، با نداشتن اميد ....من ميدوم من از او دور ميشوم او همانجا اطراق ميکند ، ميخواهد شب را آنجا سپري کند پشت بوته هاي شمشاد روي زمين سرد و نگاه خواهد کرد به ستارگان و براي خود رويايي خواهد داشت نميدانم رويايش چيست ؟! شايد سروتمند است ... او در مورد من چه فکر ميکند ؟ مرفه بيدرد که از بيدردي شبها در پارک ميدود ؟ من در مورد او چه فکر ميکردم : آزاد چون پرنده ؟ شبگرد بي نشان و بي خيال ... روزگاري دوست داشتم جاي او بودم ! فقط روزگاري ....
من ميدوم سپور جارويش را کنار ميکشد ، من فکر ميکنم پژو ، پرايد ، پيکان ، پـــاترول همه چيز گه گاه رد ميشود کمترکسي پياده راه ميرد ما به کجا ميرويم ؟! من ميدوم هربار سپور جارويش را کنار ميکشد هرگز جواب لبخند مرا نداد و جواب خشته نباشي که اولين بار به او گفتم ... مواظبم پايم را روي برگها نگذارم ... يک اتومبيل پليس ويژه از خيابان عبور ميکند ، به لباسهايم که نگاه ميکند حدث ميزند پول جيبم نباشد ، پس از خيرم ميگذرد ... خيابانگرد در پارک سه تا هست اصلا آنها را نميبيند ، خودشان هم نميدانند براي چه گشت ميزنند ساعت 12 که کسي دزدي نميکند !!! بگذار بروند مکثي ميکنند و نيم نگاهي به من باز راهشان را آرام از سر ميگيرند . من ميدوم آنها ميروند ... شايد ولگردي معتادي شايد هم پولي چيزي !سواري در آن ماشين هم خودش کيف دارد ... شرط مينبدم آهنگ بندري هم گوش ميکنند ...
دور آخر است من عاشق آنم اين يک جنگست بين من و من بين اراده و نفس و من پيروزم چون تصميم دارم ، وقتي توانت تمام شده با آخرين سرعت ممکن ميدومي اين بهترين حالت پرواز است پرواز بر زمين ، اين يک پاسخ است به جنون سرعت ، فقط فکر کن جانت در خطر است بعد ميتواني هرکاري بکني ! به انتهاي چهار گوشه پارک نگاه کن خودت را با تمام تلاش به آنجا برسان فقط 4 بار ! وقتي پرواز تمام شد ، سپور رفته بود ، ولگرد خوابيده بود ، و پليسي در خيابانها نبود ... برگه بودند که ميرختند و من که آرام به طرف خانه راه ميرفتم .... شب از نيمه گذشته بود هوا سرد تر ميشد .