قرنهاست که جنگييده ام ، قرنهاست که در تاريکي دست و پا زده ام ، و قرنهاست که به نفرين آدم گرفتارم . نفرين سياه و شوم تباهي ! قرنهاست که به هرچه دست زده ام تباه شد ! قرنهاست که برده بوده ام و قرنهاست که سکوت کرده ام سکوتي که رساترين فريادهايم و عميق ترين کلماتم را ربود . سکوتي سرشار از تاريکي نفرين شده نسل بشر !
و هرگز نفهميدي که گل سرخ در حياط خانه ات محتاج همدمي است نمناک ، و هرگز نخواستي بفهمي که چطور ميتواني تاب تاريکي را بياوري و چطور ميتواني شمعي باشي براي تاريکي بي انتهاي گل سرخ ! فقط مقايسه کردي : پول را با شهرت ، شهرت را بازيبايي ، زيبايي را با عشق و عشق را با شهوت و هنوز به قعر آن گودال تاريک سقوط ميکني !
و هرگز نفهميدي که گل سرخ در حياط خانه ات محتاج همدمي است نمناک ، و هرگز نخواستي بفهمي که چطور ميتواني تاب تاريکي را بياوري و چطور ميتواني شمعي باشي براي تاريکي بي انتهاي گل سرخ ! فقط مقايسه کردي : پول را با شهرت ، شهرت را بازيبايي ، زيبايي را با عشق و عشق را با شهوت و هنوز به قعر آن گودال تاريک سقوط ميکني !