bidandoon

Wednesday, October 23, 2002

من از کار جن و پري سر در اوردم ولي از کار اين دخترا نه ! اين حرفي بود که دوست تازم ميزد . آقايي که دوست دختراش رو تا به اونروز شمرده بود 53 تا و داشت براي 54 امي تلاش ميکرد . ادامه داد : " يه چيزي بهت بگم اين دخترا اگه رو دست و پات افتادند و گفتند عاشقتند باور نکن ! " يه کم ترکي بلغور کرد باز روش رو کرد به من گفت :" دخترا دو جورند نصفشون از اينکه باهاشون تريپ ازدواج بذاري بدشون مياد نصفيشونم بي اندازه خوششون مياد ولي اون نصفه باز نصف ميشن نصفشون بروز ميدن و نصفشون برات فيلم بازي ميکنن که از اين حرفت ناراحت شدن " بعد يکي ديگه نظر داد اين رفيق جديد ما اينطوري صحبتش رو کامل کرد :" براي اينکه بتوني دختر ها رو کنترل کني بايد روانشناسي شون رو بدوني ! دختر خيلي مهمه براش که رنگ مورد علاقه ... " من فقط فکر ميکردم به چيزهايي که وقتي تازه فهميده بودم دنيا يعني چي بهشون فکر کرده بودم ! ياد يه قصه افتادم : " خداي خدايان زئوس ، روي تختش در قله "اولمپ" نشسته بود "هارس "(يکي از خدايان ) بهش خبر ميده که موجوداتي رو که خلق کردي (آدمها ) باهم متحد شدند و دارند به سمت "اولمپ" ميان تا سلطنتت رو ازت بگيرند . قله اي که آنقدر بلند بود که شوهر "آفروديته" ( دختر زيباي "زئوس" که بعد از روابط نا مشروع با "آرس " برادرش روابط نا مشروع بد نام شد ) وقتي در اثر خشم "زئوس " به پايين پرتاب شد يک روز طول کشيد تا به زمين رسيد . زئوس همسر خردمندي داشت که " آتنا " دختر خردمند خود را با او شريک بود . او به زئوس پيشنهاد بهترين راه حل را داد . زئوس خداي خدايان و خداي رعد و برق و آسمان ،صاعقه اي فرستاد و کاري کرد که موجودات مهاجم با چهار دست و چهار پا و دو سر به دو نيمه شوند نيمي زيبا و آرامش بخش و نيمي قوي و جنگجو . آن نميه زيبا را زن و آن نميه قوي را مرد ناميد . و مردان جنگجو نميتوانستند بدون آرامش بجنگند و سلطنت دنيا را از او بگيرند و زنان زيبا به دنبال پناهي ميگشتند که در اين کارزار پناهي باشد براي آنان و هرکس به دنبال نيمه گمشده خودش ميگشت و وقتي آن را ميافت نيرويي آنها را به هم اتصال ميداد نيرويي به نام عشق و فرزندان آنها نيز با دو دست و دو پا به دنيا آمدند و براي هر مرد جنگجو يک زن آرامش بخش فرستاده شد و براي هر زن زيبا يک مرد محافظ " و در اين داستان هرگز نديدم که جايي نيمه ها همديگر را بشکنند و هرگز نديدم نميه اي 53 نميه مختلف را براي سرگرمي امتحان کرده باشد ... ديگر به حرفهايشان گوش نميکردم تا دستي پشتم خورد و گفت پاشو بريم سر کلاس ساعت سه ست !