bidandoon

Friday, November 08, 2002

بين من و ما يک جاده پر از مه فاصله بود ...
به دنبال خوشبختي تا جهنم رفتم ،
پــــــا هايم ميلرزيد
با دستهايم خاک را کندم ،
کوه را سنگ را
ماه از آن بالا شاهد بود .

تا بهشت رقصيدم
گرييدم ، خنديدم !
چشمها را آزمودم ، قلبها را ، صوتها را
در مواج دروغ شنا کردم
در باد غرق شدم ، از کولاک گذشتم ،
ناگهان زير پايم آينه اي ديدم
به غايت کهنه و خاک اندود
انگار از ازل با من بود .

تنهايي سالها قلبم را ميفرسود
هر آنچه آرزو کردم فقط يک رويا بود
عشقها ، ريشه ها ، ايمانها ديگر دلم را نميربود

بين من و تو يک افق بود لبريز از دود