bidandoon

Sunday, March 24, 2002

من بيدندون امروزم شاد و خندون داشتم ميرفتيم عيد ديدني كه يهو يه ايل مهمون اومد خونمون ! يه كم سرم رو خاروندم ولي هرچي فكر كردم يادم نيومد كه كسي زنگ زده باشه گفته باشه بيدندون جون من دارم ميام خونتون . ولي خوب نيشم رو تا بنا گوش باز كردم و با اون لبخند بي دندوني به بهشون گفتم : لعنت بر يزيد ( به جاي عيدتون مبارك مد شده ) صد سال به اين سالا ايشالا سال خوبي داشته باشد . اينا كه نشستن همينطوري كه اونا با دندوناي سفيدشون اجيل ميخوردن و من بدبخت حسرت ! شروع كردن به نظر دادن درباره اوضاع گردون . سرتون رو درد نيارم از سياست بگير تا دستور طبخ نيمرو نظر دادن فقط بديش اين بود كه اين حرف زدنها تمومي نداشت . هي كشش ميدادند حالا حرف نزن و كي حرف بزن !
منم بدون اينكه حرفاشون رو گوش كنم با لبخند بيدندوني سرم رو تكون ميدادم و ايده هاشون رو تاييد ميكردم ! خلاصه يه ربع شد نيم ساعت شد يه ساعت شد يه ساعت و نيم شد دوساعت شد دوساعت و پنج دقيقه كه شد تازه يادشون افتاد كه ميخوان چند جا ديگه برم . يه تعارف زدم و گفتم شام تشيف داشتين بيچاره ها تو رودرواسي گير كردن و من مجبور شدم زنگ بزنم بوف پيتزا بيارن ! پيتزاشون از گلوشون پايين رفته و نرفته بالاخره رضايت دادن كه برن . يه نفس عميق كشيدم و مثل آرتيستاي فيلماي خارجي فوتش كردم بعد با لبخند مليحم دندونام رو مسواك كردم كه به اونجايي كه تلفن كرده بودم دارم ميام برسم . چشمتون روز بد نبينه صاحب خونه كه من رو ديد تو چشمام نيگاه كرد و گفت آخه بيدندون الان وقت اومدنه همه برنامهام رو به هم زدي كلي خجالت كشيدم و هيمنطوري كه گونه هام سرخ شده بودند همون سه تا دندوني كه برام مونده بودم ريخت .
برميگردم ! بيدندون ولي خندون

Saturday, March 23, 2002

من بدبخت بي دندون شاد خندون براي خودم دنبال دسته راه ميرفتم تو دلم گفتم آخه كي با من بي دندون كار داره يهو متجه شدم اه داره از اون طرف امواج مغناطيسي ساطع ميشه ! همينطور كه سرم رو صاف نگه داشته بودم تا كسي متوجه نشه چشمهام رو از حدقه چرخوندم تا ببينم امواج از كجا مياد ، دقت كردم واي واي چطوري نگاهم ميكرد ! سرم رو خاروندم يه كم فكر كردم ببينم اخر محرمه يا پارتي عمومي . يهو هرچي دين داشتم اومد و خون جلوي چشمام رو گرفت به طرفش رفتم كه بگم آخه عزيزمن ، قربون اون چشماي بيدندون پسندت برم مگه همين چند شب رو يه كم حيا داشته باشي چي ميشه به طرفش رفتم و چشم در چشم تازه اخم هم كرده بودم ! نفسم تو صورتش ميخورد از كجا فهميدم از اونجا كه نفس اونم تو صورتم ميخورد ، يهو نميدونم چي شد لبخند زد . آخ اگه بدوني چه دندونايي داشت . نفهميدم چي شد چشمم رو كه باز كردم ديدم همون سه تا دندوني هم كه داشتم رو توي اون حادثه عشقي از دست داده بودم .
بازم ميام . بيدندون ولي خندون

Friday, March 22, 2002

سلام من بيدندون رفيق جديدتون هستم ببخشيد كه دندون ندارم آخه زياد شوكولات ميخورم ولي شب عيدي بابام بهم قول داده كه هديه سال نو بهم يه جفت دندون آريه بده كه باهاش تخمه بشكنم حالا كاري نداريم كه من اصلا زير فندوق با دندون نميشكنم !
از مبحث دندوناي من كه خارج شيم اميدوارم وبلاگ من رو هم بخونيد و به دردتون بخوره و بتونيم چهار تا چيز از هم ياد بگيريم ! حالا بيشترم شد عيب نداره !
خوب دوستايي كه وبلاگ مينويسن و ميخوان كه مثل من اون تبليغ رو اون بالا نبينن با خودم تماس بگيرن ما در خدمتيم ديگه عرض كنم فعلا من اولين پيغام رو بفرسم ببنم دنيا دست كيه دوباره ميام