bidandoon

Friday, January 10, 2003

وقتي خورشيد کم کم از آسمون خونت دور ميشه و تو گيتارت رو تو آغوشت گرفتي و دستت با موهاش بازي ميکنه ، اما سيم هاي پوسيدش ديگه اون پژواک زيبا رو ندارند با اينکه مدونند عاشقشوني ! تلفن رو جواب نميدي چون ميدوني کسي با تو کاري نداره ، چون حوصله سوال پيچ شدن توسط يکي ديگه از عاشقاش رو نداري ، هموني که اينقدر بي معرفته که براش مهم نيست به تو که همخونه اشي ، تو که فک ميکني رفيقشي ، از پشت خنجر بزنه ! چه برسه به دختر بيچاره مردم ! آره رفيق درداشي و او شريک خوشي هات ، اينتقدر که ميخواد همه رو ازت بدزده !
ميشناختمش از پارسال ، يه بره بود مثل همه بره هايي که توي اين دنيا به اين بزرگي دارن توي گله اينور و اونور ميرن ! مثل همه بره هايي که از هر چراگاهي بهشون بگن علف ميخورن ، هرجا گله بخوابه همونجا ميخوابن ، اگه گله گريه کنه گريه ميکنن و اگه لگه بخنده ميخندد ! يک روز دست تقدير دو چشم زيبا رو سر راهش گذاشت ، بيچاره اينقدر ساده بود که زبونش بند مي اومد ، خجالت ميکشيد حرف بزنه ! با چشمهاي معصومش چشمهاي زيبا رو دنبال کرد و به يک اکيپ رسيد که شامل يک ميش بود و چها پنج زيبا چشم ، فکر کرد بهترين راه نفوذه ، پس با ميش رفاقت کرد ، آري اين اولين باري بود که از مغزش کمک ميگرفت ، حيف که مغز آکبندش يک شيطان کوچک داشت ....
اکيپ متلاشي شد ، ميش ماند و تنهايي ، بره ماند و گله سه چهار زيبا چشم ! بره بره بود و نميتوانست ميش باشد ، فقط بايد از مغزش اطاعت ميکرد پس شيطان روز به روز در مغز او رشد کرد و او حالا يک بره است ، يک بره ساده احمق که شيطان درونش از او قوي تر است !
حالا منم ، ميش و بره در يک خانه ! و ما مجبوريم او را تحمل کنيم ، او فکر ميکند که ديگر بره نيست چون با کمک شيطان بر چند بره ساده لوح سلطنت ميکند و فکر ميکند اگر مثل من راجر گوش کند ، اگر مثل من گيتار داشته باشد ، اگر مثل من طراحي وب بلد باشد تمام لذتي که من از داشتنشان ميبرم را خواهد برد و فکر ميکند من احتمالا عضو گله نباشم ! بيچاره ساده لوح ، فقط يک بره نادان است ! و هنوز تمام اوقاتش را با ميش ميگذراند ، بلکه يک اکيپ تازه ، بلکه چند چشم زيبا تر ! دلم براي ميش ميسوزد ، او هم عضو همان گله است !
جالب است هر وقت بره از فکر ميکند از پشت به من خنجر زده به ميش ميسپارد تا درستش کند ، ميش هم فکر ميکند آنقدر عاقل است که مثلا من را گول ميزند و اوضاع را رو به راه ميکند ، بيچاره ها نميدانند چقدر ساده اند ...
و آنها از من ميترسند ، اگر عصباني باشم !!! پس من در اين لگه نقش چه دارم ؟ گرگ ؟!؟! نـــــــه ! ابداً ! شايد يک بره ديگر که ميخواهد عضو گله نباشد کي ميداند ؟؟؟