ديروز بيدندون شاد و خندون سوار ماشين فلوكس قورباغه ايش شد تا بره و سيزده رو در كنه ! با لبخند بيدندونيش داشت براي خودش توي جاده ها راننده گي ميكرد و اصلا توجه نميكرد كه از لاين چپ و راستش ازش سبقت ميگيرن و به ماشينش ميخندند .
ناگهان يك شئي سبز به طرف شيشه جلو ماشينش حمله كرد بي دندون فكر ميكرد كه ممكن كار آدم فضايي ها باشه ! شايدم كار انگليس ها نميدونم ولي مطمئن بود هرچي كه هست از نحسي سيزدهمه و نه چيز ديگه ! و ميدونست كه تا سبزش رو به آب نسپاره نميتونه از شر ساهي ها و نحسي ها و شومي ها و كتلتها و...هاي اين روز مهيب جان سالم به در ببره !
بدوندون متوجه شده كه او شئي فضايي فقط سبزه پاترول جلويي بوده كه از سقف ماشينشون جدا شده و به طرف شيشه اش حمله كرده . بيدندون خيلي خدا رو شكر كرد كه مثل خيلي هاي ديگه سبزش رو روي سقف يا صندوق عقب ماشينش نذاشته ! .
بگذريم بيدندون دنبال يك جاي خوش آب و هوا ميگشت كه روخونم داشته باشه تا بتونه سبزش رو به آب بده . با ماشينش به سمت خلاف جهت جريان آب حركت ميكرد و دنبال يك جاي دنج و ساكت ميگشت كه بتونه آونجا يك چرت بيدندوني بزنه ! بيدندون همينطور كه كنار جاده رود خونه رو نگاه ميكرد ديد كه يه مرده داره ظرفاي كبابي كه خورده بودند رو توي آب رودخونه ميشوره زنش هم چند متر اونور تر نشسته لم داده بود و ماسك كيوي و ماست وخيار روي صورتش گذاشته بود . بي دندون با خودش گفت خوش به حالشون من كه دندون كباب خوردن ندارم وقتي داشت دور ميشد و همينطور از توي آينه اون قسمت رو در نظر داشت ديد كه خانومه هم رفت لب رود خونه و و ماسك صورتش رو با آب رود خونه شست . وقتي نگاهش يه جلو افتاد ديد يه چيز بزرگ جلوشه بعدم يه صدايي اومد و توي ماشينش زلزله شد !
بيدندون ديد كه چند تا بسر بچه ده دوازده ساله از ماشين پياده شدند و فرار كردند . صدايي آمد بله سپر ماشينش بود كه از جا كنده شده بود . صاحب ماشين از دور پيدا بود بي دندون هم حتما آنقدر عصباني بود كه خونش را بريزد
ناگهان يك شئي سبز به طرف شيشه جلو ماشينش حمله كرد بي دندون فكر ميكرد كه ممكن كار آدم فضايي ها باشه ! شايدم كار انگليس ها نميدونم ولي مطمئن بود هرچي كه هست از نحسي سيزدهمه و نه چيز ديگه ! و ميدونست كه تا سبزش رو به آب نسپاره نميتونه از شر ساهي ها و نحسي ها و شومي ها و كتلتها و...هاي اين روز مهيب جان سالم به در ببره !
بدوندون متوجه شده كه او شئي فضايي فقط سبزه پاترول جلويي بوده كه از سقف ماشينشون جدا شده و به طرف شيشه اش حمله كرده . بيدندون خيلي خدا رو شكر كرد كه مثل خيلي هاي ديگه سبزش رو روي سقف يا صندوق عقب ماشينش نذاشته ! .
بگذريم بيدندون دنبال يك جاي خوش آب و هوا ميگشت كه روخونم داشته باشه تا بتونه سبزش رو به آب بده . با ماشينش به سمت خلاف جهت جريان آب حركت ميكرد و دنبال يك جاي دنج و ساكت ميگشت كه بتونه آونجا يك چرت بيدندوني بزنه ! بيدندون همينطور كه كنار جاده رود خونه رو نگاه ميكرد ديد كه يه مرده داره ظرفاي كبابي كه خورده بودند رو توي آب رودخونه ميشوره زنش هم چند متر اونور تر نشسته لم داده بود و ماسك كيوي و ماست وخيار روي صورتش گذاشته بود . بي دندون با خودش گفت خوش به حالشون من كه دندون كباب خوردن ندارم وقتي داشت دور ميشد و همينطور از توي آينه اون قسمت رو در نظر داشت ديد كه خانومه هم رفت لب رود خونه و و ماسك صورتش رو با آب رود خونه شست . وقتي نگاهش يه جلو افتاد ديد يه چيز بزرگ جلوشه بعدم يه صدايي اومد و توي ماشينش زلزله شد !
بيدندون ديد كه چند تا بسر بچه ده دوازده ساله از ماشين پياده شدند و فرار كردند . صدايي آمد بله سپر ماشينش بود كه از جا كنده شده بود . صاحب ماشين از دور پيدا بود بي دندون هم حتما آنقدر عصباني بود كه خونش را بريزد